عشق‌ را به‌ خانه‌تان‌ دعوت‌ كنيد!


آرشيو مطالب

ارديبهشت 1392

فروردين 1392

اسفند 1391

بهمن 1391

مهر 1391

شهريور 1391

مرداد 1391

تير 1391

خرداد 1391

ارديبهشت 1391

اسفند 1390

بهمن 1390

دی 1390

آذر 1390

آبان 1390

مهر 1390

شهريور 1390

موضوعات

اینارو داریم

دل نوشته

شعر

عکس

فناوری جدید

اس ام اس

طنز

جملات زیبا

داستان کوتاه

تست

بیشتر بدانید...

آیا می دانید

جملات بزرگان

مطالب جالب و خواندنی

فال

دانلود

کتاب مهتاب

کتاب تخصصی

هفته نامه عشق خدا

عناوین مطالب وبلاگ

لینک دوستان

قالب وبلاگ

سایت مهندسی معدن

اس ام اس کده دوستان

فقط خنده

دانلود جدیدترین آهنگها

تصاویر عاشقانه

دنیای عکس و آهنگ جدید برنطین

خاکم سوادکوه

جملات ناب

نقره داغ

کلبه مخفی

داستان هاي كوتاه و آموزنده

دل نوشته مریم

انجمن علمی دانشکده شهید دادبین کرمان

مهندسی معدن

کیت اگزوز

زنون قوی

چراغ لیزری دوچرخه

قالب بلاگفا


نويسندگان
علیرضا رستگار


درباره وبلاگ



در خیال من بمان ،اما خودت برو،آنکه در رویای من است مرا دوست دارد، نه تو! *به این جمع با صفا خوش آمدید!عشق یعنی زندگی....
welove2@yahoo.com

پیوند های روزانه

کیت اگزوز ریموت دار برقی

ارسال هوایی بار از چین

خرید از علی اکسپرس

الوقلیون

تمام پیوند های روزانه

مطالب پیشین

روانشناسی رنگ ها

به یاد داشته باش:

اگر دروغ رنگ داشت...

خدایا کفر نمی‌گویم

گاه می رویم تا برسیم.

اصل ۹۰/۱۰

طب سنتی(میوه درمانی،گیاه درمانی)

پدر عاشقی بسوزه!!؟

باز باران٬ با ترانه

عاشقت خواهم ماند

دوست دارم عاشقانه

می گذرد

نشکن

نشکن

دیوانه ام

کسی باشه

دور میمانم

صدایم کن

مردن

تبلیغات


تبلیغات



آمار بازديد

:: تعداد بازديدها:
:: کاربر: Admin



 

استخاره آنلاین با قرآن کریم



عشق‌ را به‌ خانه‌تان‌ دعوت‌ كنيد!

عشق‌ را به‌ خانه‌تان‌ دعوت‌ كنيد!

 

خانمي‌ از منزل‌ خارج‌ شد و در جلوي‌ در حياط با سه‌ پيرمرد مواجه‌ شد. زن‌ گفت‌: شماها رانمي‌شناسم‌ ولي‌ بايد گرسنه‌ باشيد لطفا به‌ داخل‌ بياييد و چيزي‌ بخوريد. پيرمردان‌ پرسيدند: آيا شوهرت‌منزل‌ است‌؟ زن‌ گفت‌: خير، سركار است‌. آنها گفتند: ما نمي‌توانيم‌ داخل‌ شويم‌. بعد از ظهر كه‌ شوهر آن‌زن‌ به‌ خانه‌ بازگشت‌ همسرش‌ تمام‌ ماجرا را برايش‌ تعريف‌ كرد. مرد گفت‌: حالا برو به‌ آنها بگو كه‌ من‌ درخانه‌ هستم‌ و آنها را دعوت‌ كن‌. سپس‌ زن‌ آنها را به‌ داخل‌ خانه‌ راهنمايي‌ كرد ولي‌ آنها گفتند: ما نمي‌توانيم‌با هم‌ داخل‌ شويم‌. زن‌ علت‌ را پرسيد و يكي‌ از آنها توضيح‌ داد كه‌: اسم‌ من‌ ثروت‌ است‌ و به‌ يكي‌ ديگرازدوستانش‌ اشاره‌ كرد و گفت‌ او موفقيت‌ و ديگري‌ عشق‌ است‌. حالا برو و مسئله‌ را با همسرت‌ در ميان‌بگذار و تصميم‌ بگيريد طالب‌ كداميك‌ از ما هستيد! زن‌ ماجرا را براي‌ شوهرش‌ تعريف‌ كرد. شوهر كه‌بسيار خوشحال‌ شده‌ بود با هيجان‌ خاص‌ گفت‌: بيا ثروت‌ را دعوت‌ كنيم‌ و منزلمان‌ را مملو از دارايي‌نماييم‌. اما زن‌ با او مخالفت‌ كرد و گفت‌: عزيزم‌ چرا موفقيت‌ را نپذيريم‌! در اين‌ ميان‌ دخترشان‌ كه‌ تا اين‌لحظه‌ شاهد گفت‌ و گوي‌ آنها بود گفت‌: بهتر نيست‌ عشق‌ را دعوت‌ كنيم‌ و منزلمان‌ را سرشار از عشق‌كنيم‌؟ سپس‌ شوهر به‌ زن‌ نگاه‌ كرد و گفت‌: بيا به‌ حرف‌ دخترمان‌ گوش‌ دهيم‌، برو و عشق‌ را به‌ داخل‌دعوت‌ كن‌، سپس‌ زن‌ نزد پيرمردان‌ رفت‌ و پرسيد كداميك‌ از شما عشق‌ هستيد؟ لطفا داخل‌ شويد ومهمان‌ ما باشيد. در اين‌ لحظه‌ عشق‌ برخاست‌ و قدم‌ زنان‌ به‌ طرف‌ خانه‌ راه‌ افتاد. سپس‌ آن‌ دو نفر هم‌ بلندشده‌ و وي‌ را همراهي‌ كردند. زن‌ با تعجب‌ به‌ موفقيت‌ و ثروت‌ گ فت‌: من‌ فقط عشق‌ را دعوت‌ كردم‌! دراين‌ بين‌ عشق‌ گفت‌: اگر شما ثروت‌ يا موفقيت‌ را دعوت‌ مي‌كرديد دو نفر از ما مجبور بودند تا بيرون‌منتظر بمانند اما زماني‌ كه‌ شما عشق‌ را دعوت‌ كرديد، هر جا كه‌ من‌ بروم‌ آنها نيز همراه‌ من‌ مي‌آيند. هر كجا عشق‌ باشد در آنجا ثروت‌ و موفقيت‌ نيز حضور دارد.


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







:: موضوعات مرتبط: اینارو داریم، داستان کوتاه، ،

نوشته شده توسط علیرضا رستگار در چهار شنبه 23 شهريور 1390





Powered By LOXBLOG.COM Copyright © 2009 by welove2 This Template By Theme-Designer.Com